بچه سرتق
خاطراتم... حرفای خوب و بد دلم.....!
همونجوری که این همه مدت اون بدبخت ها به ما بسته های پیشنهادی میدادن! و عاغا ناز میکرد و میگفت نه من نمیخوام بـ.مب اتـ.م حق منه و غیره!،
طی یک نرمـ.ش قهـ.رمانـ.انه! مامان منم شروع به مذاکـ.رات صلح امیز کرده و از صبح تا حالا داره بسته های پیشنهادی خوشگلش رو واسم رو میکنه
بلکه از خر شیطون پیاده بشم و بیخیال رفتن به بلاد کفر بشم
لکن از اونجایی که من عـــــــــــــــاشــــــــق این خر خوشگل شدم حالا هر چی 5+1 و 10+9 و .... واسم ردیف کنه من همچنان به خرسواری ادامه میدم
فلذا رفتن به بلاد کفر رو حق مسلم خودم اعلام کردم
البته اخرین پیشنهاد که لغو تحـ.ریم دانشکده و ثبت نام مجدد رشته ی علوم صیاصی بود بدجور منو به فکر فرو برد
ولی من فریب این مکر رو نخوردم و نمیخورم بالاخره این همه توی این مملکت بودیم از اون بالایی ها یه چیزایی یاد گرفتیم دیگه
+ بـــی نــهـــایــت دلم واسه ارش و سامان و مسیح تنگ شده بود
+ خشک امد کشتگاه من!!!؟؟؟؟... با توئم... بوج برات
نظرات شما عزیزان:
کد را وارد نمایید:
عکس شما
HoMe | EmaiL | ProFiLe MOzHgaN
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان Born To Win و آدرس born-to-win.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.